آری دیشب تـــــــــــــو نفـــــــــــــرین شدی!!!!


دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

 

سمی نوشت:

 

دیشب یک نفر با عشق نفرین شد

 

دیشب دوباره دلی شکسته شد

 

دلی که داشت معصومانه از عشق برایت میگفت

 

دیشب کودکی سه ساله به نام امید

 

جلوی چشم مادر ، به دست پدر

 

سر بریده شد ...جان داد!!!

 

دیشب دوباره حسرت به دلی نشانده شد

 

دیشب دوباره زنی از عشق ، از معشوق ِخود ترسید

 

دیشب دوباره قلبی مُرد اما برای آخرین بار

 

دیشب بغصی فریاد شد به سوی خدایی که

 

نمی دانم این روزها عدالتش

 

در کدام گوشه ی نداشته ی زمین

 

جا مانده

 

دیشب کسی همه ی عشقش را به خدا پس داد

 

و تمامش را از ابلیس تنفر خرید

 

دیشب دخترکی شاعر را دیدم

 

که در تاریکی شب ِ سرد و هولناک ِتابستانی

 

با دنیایی زخم زبان بر تن

 

و صورتی رنگ پریده روی زمین نشسته بود

 

و گور ِ بزرگ خودش و تمام شعرها و آرزوهایش را

 

با یک دست میکند

 

و با دست دیگرش اشک را از روی گونه هایش پاک میکرد

 

و زیر لب با صدایی گرفته و و لرزان زمزمه میکرد:

 

خدا لعنتت کند... خدا لعنتت کند!!!

 

به خودش که آمد

 

گوری به وسعت تنهایی هایش کنده بود

 

و تمام آنچه را داشت با آه و ناله و نفرین خاک کرد

 

ساعت ها آنجا نشست

 

با چشمان متورم و خیسش

 

با همه ی نداشته هایش وداع کرد

 

هی اشک ریخت و نفس های به شماره افتاده اش را

 

دم گرفت دمی که هر بار تنفر بیشتری با خود

 

به درون میکشید...

 

فاتحه ی عشقش راخواند و

 

بلند شد

 

کودک نو رسیده اش را در آغوش کشید

 

و آرام آرام

 

در تاریکی شب ناپدید شد...

 

  آری دیشب تو نفرین شدی!!!

 

 



نظرات شما عزیزان:

سایه
ساعت21:23---2 مرداد 1391
سلامــ
ممنونم که به وبم اومدی دوست منـــ
آپمــ بعد مدتـــ ها
با دَرد ...

منتظرتمــ رفیقـ

×سایــــــ ه


دختر تنها
ساعت14:41---31 تير 1391
سلام خواهری. یه عکس باحال گذاشتم از خودم توی وبم . میای ببینی؟؟؟

نوشا
ساعت20:24---26 تير 1391
دیشب کسی همه ی عشقش را به خدا پس داد
و تمامش را از ابلیس تنفر خرید
دیشب دخترکی شاعر را دیدم
که در تاریکی شب ِ سرد و هولناک ِتابستانی
با دنیایی زخم زبان بر تن
و صورتی رنگ پریده روی زمین نشسته بود
و گور ِ بزرگ خودش و تمام شعرها و آرزوهایش را
با یک دست میکند

خیلی دوسش داشتم
آجی جونم باهام قهری؟؟؟؟
هر چند نمی دونم چه کار کردم ولی باهام قهر نکن
دلم تنگ شده بود واست یه عالم


مهدی
ساعت23:28---25 تير 1391
درود
زیبا بود


دختر تنها
ساعت21:38---24 تير 1391
وای خواهری سمیراااااااااااا این نوشته ات محشره..محشر..اینهمه شعرات رو خوندم این خیلی تکه..خیلی قشنگ تر از بقیه ست...
خوب تونستم تصورش کنم...اما فقط تصور..نه درک!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com